شاعر : محمدعلی بیابانی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : ترکیب بند
پُـرمیکـنـیم از می گـلـوی بـادهها را تا مـسـت بـاشـیـم انـتـهـای جـادههارا بعد ازدو رکعت عشقبازی باز خواندند دررکـعـت سـوم هـمـان دلـدادههـارا
امشب به سمت خـانـۀ سجـاد انـداخت دسـت ارادتهـای مــا سـجــادههـارا
خـاکـیم و مـشـتـاقـیم تا دامـانی امشب آنـیبـگـیـرد دسـت ایـن افـتـادههـا را
بعد از پـدر حـالا پـسر میآیـد از راه خـدمـت کـنــیـد آقــا و آقــازادههــا را
ایندومین نـوریستکه تامنجـلی شد
او هـم عـلـی بن حـسیـن بنعـلـی شد
درآسـمـانـم مـاه را مـیبـیـنـم امـشـب گـمـراهـم امـاراه رامیبـیـنـم امـشب
چـشـم سـرم را بـسـتـم وبـا دیــدۀ دل لبـخـنـدهای شـاه رامـیبـیـنـمامـشـب ارباب خوشحال است ومن در دستهایم مال و منـال و جـاه را میبـینم امشب
در چـشمهای اینعـلی دارم عـلی را یـا که رسـولالله را مـیبـیـنـم امـشب
مـیآیـد وبـا هـر قـدم درزیـرپـایـش جانهایخاطرخواه رامیبینم امشب
حـــالا کـه آقــای دعــا دارد مــیآیــد
مـا را خـدا ایکـاش قـربـانـش نـمایـد
فخراست امشب آسمان را برزمینش میخـنـدد وافـلاک حـیـران طنـیـنـش
دست حسین بنعـلی امشب رکـاب و روی عـلـیبـنحـسیـن آمـد نگـیـنـش
بیتاب شد،لبخند زد،رویش گل انداخت وقتیکه لبهایعلی شد بوسهچینش
خـالی ست جای فـاطـمـه هـرچند اما خــوابــیــده بـا لالایــی اُمُّالـبــنـیـنـش
در سوم شعـبـان رسید از راه،شـاه و درپنجـمینروزش رسیده جانـشیـنش
روح دعا،مرد خدا،جان حسین است
او وارث مـلکسلیـمـان حـسین است
با تیرهایی که روان ازچشم جادوست صیدغزال نرگس او هرچه آهـوست
حـافــظ! بـگـو بــاد صـبـا تـا بـازآرد عطرخوشی ازنفحههای گیسویدوست
حالاکه سجاد است وزینالعابدین است محرابما طاق و رواق آن دو ابروست
محصول پیوند عربها وعجمهاست طفلیکه کسری زاده است وهاشمی خوست
چون هـمـسری پـادشاه کـشـورعـشق ایـن افـتـخـارمـادریِّ شـهـربـانـوسـت
این افـتـخـارمـردم ایـن آسـمـان است
اربـابــمـان دامـادمـا ایـرانـیـاناسـت
بایک نگاهت سنگ هم اعجـاز کرده در راه اثـبـاتـت حـجـر لب بـاز کرده
نـه دوسـتـانـت که یـدِعـقـدهگـشـایـت از دشـمـنـانـت هـم گـرهها بـاز کـرده
حتی دعـاهـایت؛جـدا از حـرفهایت در عـلـم حـرفـی تـازه را آغـاز کرده
شاگردهایت راهم این اسلوب تدریس آمـوزگــار آسـمــان! مــمـتــاز کــرده
هر کس فـرازی از ابـوحـمزه شنـیـده تـا قـاب قـوسـیـن خـدا پــرواز کــرده
هروقت میخـواهم که قـلبم را بشویم بـایـد«الـهــی لا تــؤذّبـنـی» بـگـویـم
با دست لبـریز از دعایی که تو داری ما را ببـرسـمت خـدایـی که توداری
حرفـی بـزن تا جـام من لبـریـز گردد از بـادههای حـرفهـایی که توداری
گـرم مناجـات است شبهای مـلائک با لحـن جانـسوز صدایی که تو داری
پرواز خواهم کرد با بالی که خاکیست یک روزتا صحن وسرایی که توداری
ما را شبی مهمان خان روضهات کن در خانهات، در کربلایی که تو داری
هرجـا که بـاشی کـربـلا آنجـاست آقا
انـگـار هـرروز توعـاشـوراست آقـا
آزادی از بــنــد اســارت دراســارت دستخدا بوده است یارت دراسارت
در مجـلس حکـام، بر منـبـر نـشـستی برروی کـرسی صدارت دراسـارت
بردشمنت هم باب بخشـش بازکردی یعـنی شدی پـیک بـشارت در اسارت
بـا دست بـستـه بـاز دسـتی بـازداری وقتی عطا گشته است کارت دراسارت
جسم شهیدان را که کفن ودفن کردی با اشک میخواندی زیارت دراسارت
ای آسـمان، شرمنـده ازباران چشمت
دست مرا پُـر میکـند احـسان چشمت
بـاران چـشـمـان تـورا بــاران نـدارد ای آسـمـان!که بـارشت پـایـان نـدارد
هر روز،یعـقوبی!ز داغ یـوسـفی که پـیـراهـنی را هم از او کـنـعـان ندارد
حـدِّاقّـل آبـی بـنـوش آقـاکه چـشـمـت دیگـربرای گـریـهکـردن جـان ندارد
هنگامقـرآن خواندنتهم گریهکردی بـرحـرمــتـیکـه قـاری قـرآن نـدارد شــام بــلا بـدتـر ز داغ کــربــلا بـود چه دیـدهایکه بدتـرش امکـانندارد؟
بعد ازبلای شام،شامت را سحرنیست
بعد ازعمودرآسمانت یک قمر نیست